پروانگی

هر چیز تحت عنوان هنر...

پروانگی

هر چیز تحت عنوان هنر...

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهریار» ثبت شده است

بر سفره اش چه گرسنه ها سیر میشوند
یک زن مدیر گردش این چرخ و دستگاه
او مادر من است
انصاف میدهم که پدر رادمرد بود
با آنهمه درآمد سرشارش از حلال
روزی که مرد ، روزی یکسال خود نداشت
اما قطارهای پر از زاد آخرت
وز پی هنوز قافله های دعای خیر
این مادر از چنان پدری یادگار بود
تنها نه مادر من و درماندگان خیل
او یک چراغ روشن ایل و قبیله بود
خاموش شد دریغ
نه ، او نمرده ، میشنوم من صدای او
با بچه ها هنوز سر و کله میزند
ناهید ، لال شو
بیژن ، برو کنار
کفگیر بی صدا
دارد برای ناخوش خود آش میپزد
او مرد و در کنار پدر زیر خاک رفت
اقوامش آمدند پی سر سلامتی
یک ختم هم گرفته شد و پر بدک نبود
بسیار تسلیت که بما عرضه داشتند
لطف شما زیاد
اما ندای قلب بگوشم همیشه گفت :
این حرفها برای تو مادر نمیشود .
پس این که بود ؟
دیشب لحاف رد شده بر روی من کشید
لیوان آب از بغل من کنار زد ،
در نصفه های شب .
یک خواب سهمناک و پریدم بحال تب
نزدیکهای صبح
او زیر پای من اینجا نشسته بود
آهسته با خدا ،‌
راز و نیاز داشت
نه ، او نمرده است .
نه او نمرده است که من زنده ام هنوز
او زنده است در غم و شعر و خیال من
میراث شاعرانه من هرچه هست از اوست
کانون مهر و ماه مگر میشود خموش
آن شیرزن بمیرد ؟ او شهریار زاد
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد بعشق


قسمتی از شعر زیبای شهریار...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آبان ۹۴ ، ۱۳:۵۰
بهاره باورساد